نامه نيک ژوويسک

بدون دست و پا

 

   
   

www.isaarsci.ir

   

 

 

 

 

زندگي شگفت انگيز الهام بخش
در زندگي به سمت مستقيم و راست پيش برو ... هميشه و در هر راهي.

من نيک ژوويسک هستم . گواه خداوند هستم براي لمس هزاران قلب در دنيا!بدون هيچ دست و پاي متولد شدم در حالي که پزشکان هيچ تجربه پزشکي براي اين " نقص مادرزادي " نداشنتد، همانطور که تصور مي کنيد با موانع و چالشهاي بسياري روبه رو بوده ام.

 

" هر زمان با ناملايمات متعدد روبه رو مي شويد ، با مسرت رفتار کنيد " ( آيه اي در انجيل)
در شمارش دردها و سختي هايم آيا جايي براي شادي و مسرت مي ماند ؟زماني که پدر و مادرم مسيحي بودند و پدرم کشيش کليسايمان ، آنها اين آيه را خوب مي شناختند. اگر چه، در يک روز صبح 4 دسامبر 1982 در ملبورن( استراليا) " پروردگارا تو را سپاس" تنها کلماتي بود که مي توان از آنها شنيد.

 


اولين فرزند آنها پسري بدون دست و پا متولد شد ! هيچ هشداري که آمادگي آنها را در برداشته باشد وجود نداشت .پزشکان از اينکه هيچ پاسخي براي آن نداشتند در حيرت بودند!! هنوز هيچ دليل پزشکي دال بر چرايي اين اتفاق وجود ندارد و نيک در حال حاضر برادر و خواهري دارد که مانند هر نوزاد معمولي ديگري بدنيا آمدند.

 

 

 

 

تمام عالم مسيحيت از تولد من افسوس مي خوردند و والدينم که بسيار گيج و مبهوت از من بودند. هر کسي مي پرسيد " اگر خداوند ، خداي عشق است " ، پس چرا خدا مي بايستي اجازه دهد چنين اتفاق بدي نه براي هر کس ديگر ، بلکه براي مسيحيان ايثار گر افتد ؟ پدرم تصور مي کرد من براي ساليان طولاني زنده نخواهم ماند ، ولي آزمايشها نشان مي داد که من يک نوزاد کاملاً سالم هستم تنها با نقص عضو دست و پا.
همانطور که قابل فهم است ، والدين من نگراني عميق و ترس آشکاري داشته اند ، از آن نوع زندگي که من به دنبال خواهم داشت .خداوند به آنها استقامت ، دانش، و شجاعت عطا کرده بود،در سالهاي اول زندگي و سالهاي بعد وقتي که آنقدر بزرگ شدم که بتوانم به مدرسه بروم . قانون استراليا به دليل معلوليت جسماني ، اجازه رفتن به مدرسه عمومي را نمي داد. خداوند معجزه اي کرد و قدرتي به مادرم تا در برابر آن قانون مبارزه کند و سرانجام آن را تغيير دهد . من يکي از اولين دانش آموز معلولي بودم که در آن مدرسه به تحصيل پرداختم. رفتن به مدسه را دوست داشتم و تمام تلاشم اين بود که که مانند هر فرد عادي زندگي کنم ، ولي اين مربوط به سالهاي اوليه مدرسه بود تا زماني که به دليل تفاوت فيزيکي با احساس طرد شدگي و غير – طبيعي بودن مواجه نشده بودم . عادت به آن شرايط بسيار برايم مشکل بود ، ولي با حمايت والدينم ، شروع به رشد نگرشها و ارزشهايم کردم که براي روبه رو شدن با موقعيتهاي چالش بردار بسيار مفيد بود.

 

 

من بر اين مسئله واقف بودم که تفاوت دارم وليکن از سوي ديگر من شبيه هر فرد ديگر بودم . بارها اتفاق افتاد که من احساس حقارت داشتم به طوري که نمي توانستم به مدرسه بروم ، فقط به اين دليل که نمي توانستم به توجه هاي منفي آنها روبه رو شوم .با کمک والدينم تلاش مي کردم آنها را ناديده تصور کنم و بتوانم براي خود دوستاني بيابم.
به محض اينکه دانش اموزان متوجه مي شدند من هم دقيقاً مثل انها هستم موهبت الهي شامل حالم مي شد و با آنها دوست مي شدم .
بارها شده که من احساس افسردگي و عصبانيت داشتم ، چرا که من نمي توانستم راهي را که در آن قرار داشتم تغيير دهم، و يا هر کسي را به خاطر آن سرزنش مي کردم . من به مدرسه يکشنبه ( براي آموزش )مي رفتم .
آموختم که خدا ما را بسيار دوست دارد و مراقب ماست . فهميدم که بچه ها را بسيار دوست دارد. ولي اين را نفهميدم که خدا اگر مرا دوست دارد چرا مرا اينگونه آفريد ؟ آيا دليلش آن بود که از من اشتباهي سر زده است؟

 

 

انديشيدم که بايستي اين گونه باشم زيرا در مدرسه ، من تنها فرد غير طبيعي بودم . سرباري بودم براي همه افرادي که در کنارشان بودم . سر انجام بايستي مي رفتم اين بهترين کاري بود که بايد انجام مي دادم . مي خواستم به همه دردهايم و به زندگي ام در سن جواني پايان دهم . اما دوباره شکر گزار والدين و خانواده ام هستم که هميشه براي آرامش من بوده اند و به من شجاعت داده اند.
خداوند شرح مصيبت هاي عيسي را در زندگي من نهاد تا ازآن تجربيات براي ارشاد ديگران استفاده کنم براي آنکه بر مشکلات فائق آيند و همواره شکرگزار خدا باشند . نيروي خداوند الهام بخش زندگي شان باشد و اجازه ندهند هيچ مسئله اي بر سر برآورده شدن آرزو ها و رؤياهايشان قرار گيرد.
و همه ما بر اين امر واقفيم که خداوند بهترين ها را انجام ميدهد براي کساني که او را دوست دارند . اين ايه با قلب من صحبت مي کند و مرا به اين نقطه مي رساند که من مي دانم اتفاق هاي بد در برابر خوشبختي ، شانس يا توافق هيچ است . من به نهايت آرامش رسيدم، همينکه آگاه شدم از اينکه خداوند اجازه نخواهد داد ، هيچ چيزي اتفاق افتد در زندگي مان مگر اينکه او هدف خوبي در آن قرار داده باشد در سن 15 سالگي زندگيم را کاملاً وقف کليسا کردم بعد از اين که در انجيل خواندم عيسي فرمود:دليل آنکه فرد نابينايي به دنيا مي آيد آن است که "خداوند از طريق آنها قدرتش را اشکار مي کند "
من به راستي اعتقاد دارم خداوند به من سلامتي خواهد بخشيد ، چه بسا که من بتوانم گواه عظيم او باشم از قدرت بهت انگيز او .
بعدها بنابر درايتم متوجه شدم که اگر ما براي خواسته اي به درگاه خداوند دعا کنيم، اگر او بخواهد اجابت خواهد شد . و اگر او نخواهد که اجابت شود ، مطمئناً امر بهتري در آن بوده است .مي دانم شگرفي خدا در اين است که مرا به کار گيرد فقط در اين هيأت و نه در شکل ديگر .
در حال حاضر 21 ساله هستم. کارشناس بازرگاني در رشته حسابداري و برنامه ريزي امور مالي. يک سخنور قابل هستم و اميد آن دارم که به خارج بروم و داستانم را براي ديگران تعريف کنم . مباحثم را به سمت تشويق دانش آموزان و جوانان امروزي سوق دهم . همچنين در گروه هاي جمعي سخنراني مي کنم . من شرح حال مصيبت هاي عيسي هستم براي جوانان .
و خودم را براي مشيت الهي و آنچه که او مي خواهد و آنچه که به او منجر مي شود قرار داده ام . رؤيا ها و اهدافي که در سر دارم را دنبال مي کنم . مي خواهم بهترين گواه عشق و اميد خداوند باشم. و يک سخنور الهام بخش در خدمت مسيحيان و غير مسيحيان .
در صدد هستم که در سن 25 سالگي به استقلال مالي برسم و با سرمايه گذاري هاي جدي به توليد ماشيني بپردازم که بتوانم با آن رانندگي کنم . نوشتن چندين کتاب پر فروش از ديگر رؤيا هاي من است و اميدوارم در پايان امسال اولين نوشته ام را با عنوان
" بدون دست ، بدون پا، بدون دلهره "به اتمام برسانم .
 

 

****

منبع : مقاله " نامه نيک ژوويسک   " - برگرفته از مقاله ارسالی  انجمن باور  - http://www.bavargroup.com

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه اصلی  

 

 

 

 

 

 

 

براي اطلاع از به روز رساني سايت  مشترك  شويد

 
 





Powered by WebGozar

 

مرکز ضايعات نخاعی جانبازان

 مهرماه  هزار سيصد و هشتاد و چهار

info@isaarsci.ir

Copyright © 2005  Isaarsci  Website . All rights reserved